(قسمت اول)
دخترك براي چندمین بار نگاھي بھ ساعت مچییش انداخت و زیر لب
غر غر كنان گفت: اه باز این پسره احمق دیر كرد انگار اصلا موقعیت
منو درك نمیكنھ.. و بعد با حرص بسیار گوشي موبایلشو از كیفش
بیرون اورد و شروع كرد بھ اس ام اس زدن : آخھ تو كجایي من سھ
ساعتھ اینجا معطل تو ھستم مثل اینكھ فراموش كردي من بخاطر تو
الان اینجا ھستما من توي پارك ساعي رو بھ روي قفس طاووس
منتطرت روي نیمكت نشستم بیا دیگھ خفم كردي الان ھوا تاریك میشھ
و من ھیچ جارو ندارم كھ برم.
در حال اس ام اس زدن بود كھ دختري زیبا در كنارش نشست و با یك
نیم نگاه سرتا پاي دخترك را نظاره كرد و گفت : سلام خانم خانما چقدر
گوشیت قشنگھ میشھ ببینمش من عاشق گوشیاي سوني اریكسونم
خیلي با كلاسھ گوشیت.
دخترك نگاھي بھ دختر زیبا انداخت و محو چھره نقاشي شده دختر شد
كھ در چھره این دختر و آفرینش او خداوند از ھیچ چیز در یغ نكرده
بود یك روسري شالي كوتاه آبي با موھاي ھایلایت استخواني مانتوي
كوتاه مشكي تنگ و یك شلوار برمودا لي بھ تن داشت
دخترك از این كھ مي دید چنین دختر زیبایي در كنار او نشستھ و باب
صحبتو با او باز كرد ه خیلي خوشحال شد مخصوصا اینكھ تحمل این
دقایق براي او سخت بود و دوست داشت با كسي صحبت كند
گوشي موبایلش رابھ طرف دختر دراز كرد و گفت قابل نداره
دختر لبخند زبایي زد و گفت : من اسمم مانیاست یا مارال ....... اصلا
ھر چي تو دوست داري صدام كن مي دوني چشماي خیلي قشنگ و
معصومي داري معلومھ سن و سال زیادي نداري اسم تو چیھ؟
دخترك گفت :اسم واقعي من سیما ھست
و ھر دو با ھم زدن زیر خنده
مارال گفت: منتظر كسي ھسي انگار درستھ؟
سیما گفت :آره
مارال گفت : خیلي وقتھ از دور داشتم میپاییدمت خیلي استرس داري
رنگت پریده معلومھ كھ بار اولتھ از خونھ فرار میكني
سیما تعجب كرد یعني مارال از كجا فھمیده بود او از خانھ فرار كرده
مارال با خونسردي بستھ اي سیگار از توي كیفش در آورد و بھ سیما
ھم تعارف كرد ولي سیما دت او را رد كرد
مارال سیگار را روشن كرد و یكك پك عمیق بھ سیگار زد و دودش را
با مھارت زیادي از بیني خارج كرد
ھر كس از كنار سیما و مارال رد میشد بھ آنھا نگاه میكرد و زیر لب
چیزي میگفتند گاھي چند گروه پسر از كنار آنھا رد میشدند و مارال
خیلي صمیمي با آنھا سلام و احوال پرسي میكرد انگار توي پارك ھمھ
او را میشناختند
پشت شمشادھاي پارك نزدیك بوفھ پارك چند پسر ایستاده بودند و بھ
مارال خیره شده بودند و با ھم در مورد او صحبت میكردند انگار بر
سر او شرط بندي میكردند
سیما بھ اطراف نگاه كرد و آھي كشید و گفت : كاش من ھم زیبایي
شما را داشتم انوقت این ھمھ طرفدار داشتم
مارال با صداي بلندي شروع كرد بھ خندیدن و حین خنده بھ سیما گفت
: خیلي ھنوز بچھ ھستي تا بتوني فرق نگاھھا را از ھم تشخیص بدي
اتفاقا من آرزو داشتنم زشت بودم انقدر زشت كھ ھیچكس نگاھم ھم
نمیكرد انوقت از نگاھھاي حریص و ھوس بازانھ این گرگھا در امان
بودم . سیما تو خیلي دختر ساده اي ھستي درست مثل آب زلال پاكي و
شفاف . چند سالتھ؟
سیما از تعریف مارال احساس شعف كرد و با ذوق گفت : ١٧ سال
مارال یك نگاھي بھ ساعتش انداخت و گفت : مطمئني كھ میاد دنبالت ؟
سیما گفت : آره . امیر حتما میاد تا حالا بدقول نبوده لابد كاري براش
پیش اومده ما باھم نامزدیم البتھ نامزد نامزد كھ نھ ولي قراره بھ زودي
نامزد كنیم و بعد باھم ازدواج كنیم ولي پدر مادر ما مخالف ازدواج ما
ھستن
مارال پوزخندي زد و گفت :پس بھ خاطر اون فرار كردي فكر میكني
ارزششو داره/
سیما از كلام تند و بي رودر وایسي مارال دلخور شد و قیافش كمي در
ھم فرو رفت
صداي موبایل مارال بلند شد و مارال از جاش بلند شد و كمي ان طرفتر
شروع بھ صحبت كرد :الو بگو صداي تو میاد نھ ستم الان نمي تونم
برم ھمین دورو ورام دیگھ بذار یك ساعت مال خودم باشم و بھ بدبختي
خودم فكر كنم.
صداي فریاد مارال بلند شد : غلط كرده اون عوضي گفتھ بود یك نفره
ولي ٣ نفر بودن حالا طلبكار ھم شده بھ زور از دستشون خلاص شدم
من دیگھ پامو اونجا نمي زارم . نھ نھ اونجا نمیام . باشھ بھ كیان بگو
باھاش تماس بگیره بگھ یك ساعت دیگھ دم در پارك ساعي بیاد ولي
تنھا.......
و موبایلش رو قطع كرد لبخند تصنعي بھ لب اورد و گفت : چیھ
خوشگل خانم از من دلخور شدي؟
بذار برم ٢ تا بستني دبش بخرم تا باھم آشتي كنیم
این دختر چھ نگاه گیرا و چھ نفوذ كلامي داشت شادي از حركاتش بر
مي خواست و اونوقت پشت تلفن اون حرفھا رو مي زد..........
صداي خنده مارال بوفھ را پر كرده بود كھ داشت با یك پسر قد بلند
صحبت میكرد یواشكي از توي كفشش چیزي در اورد و بھ پسر قد بلند
داد و باھم دست دادن و مارال بھ طرف سیما بھ راه افتاد
سیما گفت : بھت شماره داد ؟ دوست پسرت بود ؟
مارال ددوباره خندید و گفت : نھ شازده كوچولو . دوست كجا بود من
از تمام پسرا متنفرم از ھمشون حالم بھم میخوره ولي خوب كارم ایجاب
میكنھ كھ با این آدمھا برخورد كنم . اصلا بگذریم این آقا داماد جواب
اس ام استو نداد ؟
سیما گفت : نھ ولي حتما تو راھھ خیلي با مرام و آقاست
مارال گفت : ناراحت نشیا ولي دلم برات میسوزه چون سر كاري اون
اگر میخواست بیاد تا حالا اومده بود ھمشون مثل ھمن.
سیما در حالي كھ در دلش بسیار احساس دلشوره میكرد گفت : نھ امیر
حتما میاد
مارال دوبار ه سیگاري روشن كرد پكي زد و نقطھ اي نا معلوم خیره
شد و آھي از تھ دل كشید انگار غم بزرگي پشت این چھره زیبا بود
با لحن بسیار دلنشیني شرو ع كرد بھ صحبت : من ھم مثل تو فكر
میكردم از وقتي خیلي بچھ بودم ھمھ بخاطر زیبایم و شیرین زبونیم دور
ورم بودن عمھ و خالھ و داییو ... ھمھ منو عروس خودشون
میدونستن توي یھ خانواده نسبتا مذھبي در شھرستان زندگي میكردیم
یك خانواده ابرومند وساده یك برادر بزرگتر از خودم داشتم. و پدر و
مادري كھ مثل جفت چشماشون بھ من اعتماد داشتن
وقتي بھ سن راھنمایي رسیدم اكثر پسراي محلمون علاقھ داشتن با من
دوست بشن ولي من اصلا فكر این چیزا نبودم مي خواستم درس بخونم
و رشتھ عمران قبول بشم براي ھمین چادرمو مي كشیدم جلوتر و بھ
سرعت از كنار پسراي مزاحم رد میشدم گاھي وقتي بھ خونھ مي رسیدم
انقدر نفس نفس میزدم كھ مادرم میگفت :مگھ حولي خوب یكم دیرتر
برس خونھ
سیما گفت: ولي اصلا بھ ظاھرت نمیاد قبلا چادري بودي
مارال گفت : اره و بودم ولي نھ بخاطر علاقھ قلبیم بلكھ بخاطر احترام
بھ پدر و مادرم . برادر و پدر خیلي غیرتي بودن وقتي بھ دبیرستان
رفتم دیگھ سر و كلھ خواستگارام پیدا شد مادر و پدر اصلا با ازدواج
فامیلي موافق نبودن من ھم اینقدر توي گوشم خونده بودن كھ خوشگلم
و مي تونم بھترین اقبالو د اشتھ باشم كھ مي خواستم با كسي ازدواج
كنم كھ توي ھمھ محل و فامیل زبانزد خاص و عام بشم
از بین ھمھ پسرایي كھ بھ خواستگاریم مي اومدن یا پیشنھاد دوستي
میدادن ھیچكدومو در سطح خودم نمیدیدم
چند ماھي بود كھ وقتي بھ دبیرستان مي رفتم سر راھم شركتي بود كھ
مدیر عاملش یك پسر خیلي جذاب شیك پوش و پولدار بود . دقیقا ھمون
مرد ارزوھاي من. دوستام مي گفتن اگر تو بخواي میتوني مخشو بزني
.من ھم كم كم بھ او كھ اسمش بھراد بود علاقمند شدم ولي بھراد
برعكس ھمھ بھ من توجھي نمیكرد.
دیگھ حرصم گرفتھ بود كھ چطور من نتونستم مخ بھرادو بزنم
دوستام مي گفتن بخاطر چادري ھست كھ سرت میكني از سرت دربیار
اونوقت ببین چطوري عاشقت میشھ
ولي من میگفتم اگر دادشم ببینھ من بي چادر ھستم مي كشتم.
ولي اینقدر عاشق بھراد شده بودم كھ راضي شدم چادرمو از سرم در
بیرم
بھ پیشنھاد دوستام كمي ھم آرایش كردم و یك روز بجاي مدرسھ رفتم
شركت بھراد و یك نامھ نوشتم و در اون نوشتھ بودم كھ دوستش دارم
و مي خوام كھ باھاش باشم بھ ھر قیمتي كھ شده
وقتي وارد شركت شدم یك محیط خیلي شیك و تر تمیز جلب توجھ میكرد
بھ منشي گفتم با مدیر عامل كار دارم
از اون اصرا ر كھ چھ كاري دارید/؟ و از من انكار كھ كار شخصي دارم
بلاخره بعد ساعتھا وارد اتاق شدم بھراد داشت با تلفن حرف میزد و
پشتش بھ من بود ولي وقت برگشت و من و دید برق شیطنت مردانھ اي
در چشمانش در خشید لبخندي زد و بھ استقبالم امد
من سرمو پایین انداختھ بودم احساس میكردم صداي تپشھاي قلبمو ھمھ
میشنون پس خیلي سریع با لكنت گفتم :من این نامھ رو براي شما
نوشتم میشھ بخونید و الان جوابشو بھم بدید؟
کسب و کار سالم و اصولی در اینترنت
:: موضوعات مرتبط:
داســــــــــــــــــــــــــتان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 655
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7